سعدی_بوستانباب چهارم در تواضع (فهرست)

شمارهٔ 21-حکایت لقمان حکیم

1. شنیدم که لقمان سیه‌فام بود

2. نه تن‌پرور و نازک اندام بود

3. یکی بندهٔ خویش پنداشتش

4. زبون دید و در کار گل داشتش

5. جفا دید و با جور و قهرش بساخت

6. به سالی سرایی ز بهرش بساخت

7. چو پیش آمدش بندهٔ رفته باز

8. ز لقمانش آمد نهیبی فراز

9. به پایش در افتاد و پوزش نمود

10. بخندید لقمان که پوزش چه سود؟

11. به سالی ز جورت جگر خون کنم

12. به یک ساعت از دل بدر چون کنم؟

13. ولی هم ببخشایم ای نیکمرد

14. که سود تو ما را زیانی نکرد

15. تو آباد کردی شبستان خویش

16. مرا حکمت و معرفت گشت بیش

17. غلامی است در خیلم ای نیکبخت

18. که فرمایمش وقتها کار سخت

19. دگر ره نیازارمش سخت، دل

20. چو یاد آیدم سختی کار گل

21. هر آن کس که جور بزرگان نبرد

22. نسوزد دلش بر ضعیفان خرد

23. گر از حاکمان سختت آید سخن

24. تو بر زیردستان درشتی مکن


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* آن نه شب بود در ایام لیلی هر صباح
* آسمان شب تا سحر بر حال مجنون می‌گریست
شعر کامل
هلالی جغتایی
* گر جان عاشق دم زند آتش در این عالم زند
* وین عالم بی‌اصل را چون ذره‌ها برهم زند
شعر کامل
مولوی
* در خرابات مغان نور خدا می‌بینم
* این عجب بین که چه نوری ز کجا می‌بینم
شعر کامل
حافظ