غزل شمارهٔ 172
1. هر آن ناظر که منظوری ندارد
2. چراغ دولتش نوری ندارد
3. چه کار اندر بهشت آن مدعی را
4. که میل امروز با حوری ندارد
5. چه ذوق از ذکر پیدا آید آن را
6. که پنهان شوق مذکوری ندارد
7. میان عارفان صاحب نظر نیست
8. که خاطر پیش منظوری ندارد
9. اگر سیمرغی اندر دام زلفی
10. بماند تاب عصفوری ندارد
11. طبیب ما یکی نامهربانست
12. که گویی هیچ رنجوری ندارد
13. ولیکن چون عسل بشناخت سعدی
14. فغان از دست زنبوری ندارد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده