سعدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 217

1. آن را که غمی چون غم من نیست چه داند

2. کز شوق توام دیده چه شب می‌گذراند

3. وقتست اگر از پای درآیم که همه عمر

4. باری نکشیدم که به هجران تو ماند

5. سوز دل یعقوب ستمدیده ز من پرس

6. کاندوه دل سوختگان سوخته داند

7. دیوانه گرش پند دهی کار نبندد

8. ور بند نهی سلسله در هم گسلاند

9. ما بی تو به دل برنزدیم آب صبوری

10. در آتش سوزنده صبوری که تواند

11. هر گه که بسوزد جگرم دیده بگرید

12. وین گریه نه آبیست که آتش بنشاند

13. سلطان خیالت شبی آرام نگیرد

14. تا بر سر صبر من مسکین ندواند

15. شیرین ننماید به دهانش شکر وصل

16. آن را که فلک زهر جدایی نچشاند

17. گر بار دگر دامن کامی به کف آرم

18. تا زنده‌ام از چنگ منش کس نرهاند

19. ترسم که نمانم من از این رنج دریغا

20. کاندر دل من حسرت روی تو بماند

21. قاصد رود از پارس به کشتی به خراسان

22. گر چشم من اندر عقبش سیل براند

23. فریاد که گر جور فراق تو نویسم

24. فریاد برآید ز دل هر که بخواند

25. شرح غم هجران تو هم با تو توان گفت

26. پیداست که قاصد چه به سمع تو رساند

27. زنهار که خون می‌چکد از گفته سعدی

28. هرک این همه نشتر بخورد خون بچکاند


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* شد از خروج ریاحین چو آسمان روشن
* زمین به اختر میمون و طالع مسعود
شعر کامل
حافظ
* دل ز قید جسم چون آزاد گردد وا شود
* چون حباب از خود کند قالب تهی دریا شود
شعر کامل
صائب تبریزی
* در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
* که با این درد اگر دربند درمانند درمانند
شعر کامل
حافظ