غزل شمارهٔ 249
1. این جا شکری هست که چندین مگسانند
2. یا بوالعجبی کاین همه صاحب هوسانند
3. بس در طلبت سعی نمودیم و نگفتی
4. کاین هیچ کسان در طلب ما چه کسانند
5. ای قافله سالار چنین گرم چه رانی
6. آهسته که در کوه و کمر بازپسانند
7. صد مشعله افروخته گردد به چراغی
8. این نور تو داری و دگر مقتبسانند
9. من قلب و لسانم به وفاداری و صحبت
10. و اینان همه قلبند که پیش تو لسانند
11. آنان که شب آرام نگیرند ز فکرت
12. چون صبح پدیدست که صادق نفسانند
13. و آنان که به دیدار چنان میل ندارند
14. سوگند توان خورد که بی عقل و خسانند
15. دانی چه جفا میرود از دست رقیبت
16. حیفست که طوطی و زغن هم قفسانند
17. در طالع من نیست که نزدیک تو باشم
18. میگویمت از دور دعا گر برسانند
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده