غزل شمارهٔ 321
1. آن که هلاک من همیخواهد و من سلامتش
2. هر چه کند ز شاهدی کس نکند ملامتش
3. میوه نمیدهد به کس باغ تفرجست و بس
4. جز به نظر نمیرسد سیب درخت قامتش
5. داروی دل نمیکنم کان که مریض عشق شد
6. هیچ دوا نیاورد باز به استقامتش
7. هر که فدا نمیکند دنیی و دین و مال و سر
8. گو غم نیکوان مخور تا نخوری ندامتش
9. جنگ نمیکنم اگر دست به تیغ میبرد
10. بلکه به خون مطالبت هم نکنم قیامتش
11. کاش که در قیامتش بار دگر بدیدمی
12. کان چه گناه او بود من بکشم غرامتش
13. هر که هوا گرفت و رفت از پی آرزوی دل
14. گوش مدار سعدیا بر خبر سلامتش
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده