سعدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 341

1. گرم قبول کنی ور برانی از بر خویش

2. نگردم از تو و گر خود فدا کنم سر خویش

3. تو دانی ار بنوازی و گر بیندازی

4. چنان که در دلت آید به رای انور خویش

5. نظر به جانب ما گر چه منتست و ثواب

6. غلام خویش همی‌پروری و چاکر خویش

7. اگر برابر خویش به حکم نگذاری

8. خیال روی تو نگذاردم از برابر خویش

9. مرا نصیحت بیگانه منفعت نکند

10. که راضیم که قفا بینم از ستمگر خویش

11. حدیث صبر من از روی تو همان مثلست

12. که صبر طفل به شیر از کنار مادر خویش

13. رواست گر همه خلق از نظر بیندازی

14. که هیچ خلق نبینی به حسن و منظر خویش

15. به عشق روی تو گفتم که جان برافشانم

16. دگر به شرم درافتادم از محقر خویش

17. تو سر به صحبت سعدی درآوری هیهات

18. زهی خیال که من کرده‌ام مصور خویش

19. چه بر سر آید از این شوق غالبم دانی

20. همان چه مورچه را بر سر آمد از پر خویش


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* این باد بهار بوستانست
* یا بوی وصال دوستانست
شعر کامل
سعدی
* حافظ از بهر تو آمد سوی اقلیم وجود
* قدمی نه به وداعش که روان خواهد شد
شعر کامل
حافظ
* دور گردان را به احسان یاد کردن همت است
* ورنه هر نخلی به پای خود ثمر می افکند
شعر کامل
صائب تبریزی