غزل شمارهٔ 532
1. چون خراباتی نباشد زاهدی
2. کش به شب از در درآید شاهدی
3. محتسب گو تا ببیند روی دوست
4. همچو محرابی و من چون عابدی
5. چون من آب زندگانی یافتم
6. غم نباشد گر بمیرد حاسدی
7. آن چه ما را در دلست از سوز عشق
8. مینشاید گفت با هر باردی
9. دوستان گیرند و دلداران ولیک
10. مهربان نشناسد الا واحدی
11. از تو روحانیترم در پیش دل
12. نگذرد شبهای خلوت واردی
13. خانهای در کوی درویشان بگیر
14. تا نماند در محلت زاهدی
15. گر دلی داری و دلبندیت نیست
16. پس چه فرق از ناطقی تا جامدی
17. گر به خدمت قایمی خواهی منم
18. ور نمیخواهی به حسرت قاعدی
19. سعدیا گر روزگارت میکشد
20. گو بکش بر دست سیمین ساعدی
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده