سعدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 616

1. نگویم آب و گلست آن وجود روحانی

2. بدین کمال نباشد جمال انسانی

3. اگر تو آب و گلی همچنان که سایر خلق

4. گل بهشت مخمر به آب حیوانی

5. به هر چه خوبتر اندر جهان نظر کردم

6. که گویمش به تو ماند تو خوبتر ز آنی

7. وجود هر که نگه می‌کنم ز جان و جسد

8. مرکبست و تو از فرق تا قدم جانی

9. گرت در آینه سیمای خویش دل ببرد

10. چو من شوی و به درمان خویش درمانی

11. دلی که با سر زلفت تعلقی دارد

12. چگونه جمع شود با چنان پریشانی

13. مرا که پیش تو اقرار بندگی کردم

14. رواست گر بنوازی و گر برنجانی

15. ولی خلاف بزرگان که گفته‌اند مکن

16. بکن هر آن چه بشاید نه هر چه بتوانی

17. طمع مدار که از دامنت بدارم دست

18. به آستین ملالی که بر من افشانی

19. فدای جان تو گر من فدا شوم چه شود

20. برای عید بود گوسفند قربانی

21. روان روشن سعدی که شمع مجلس توست

22. به هیچ کار نیاید گرش نسوزانی


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* بس بگردید و بگردد روزگار
* دل به دنیا درنبندد هوشیار
شعر کامل
سعدی
* مجال خواب نمی‌باشدم ز دست خیال
* در سرای نشاید بر آشنایان بست
شعر کامل
سعدی
* گل همی گفت ترا نیست بر من قیمت
* سرو می‌گفت ترا نیست بر من مقدار
شعر کامل
انوری