سعدی_گلستانباب دوم - در اخلاق درويشان (فهرست)

حکایت (3٤)

یکی از متعبدان شام در بیشه زندگانی کردی و برگ درختان خوردی. پادشاهی بحکم زیارت بنزدیک وی رفت و گفت: اگر مصلحت بینی به شهر اندر برای تو مقامی بسازم که فراغ عبادت از این به دست دهد و دیگران هم ببرکت انفاس شما مستفید گردند و به صلاح اعمال شما اقتدا کنند.

زاهد قبول نکرد. یکی از وزیران گفتش: پاس خاطر ملک را روا باشد که چند روزی به شهر اندر آئی و کیفیت مقام معلوم کنی، پس اگر صفای وقت عزیزان را از صحبت اغیار کدورتی باشد اختیار باقی است.

عابد بشهر درآمد و بستان سرای خاص ملک را بدو پرداختند. مقامی دلگشای، روان آسای

1. گل سرخش چو عارض خوبان

2. سنبلش همچو زلف محبوبان

3. همچنان از نهیب برد عجوز

4. شیرناخورده طفل دایه هنوز

5. و افانین علیهما جلنار

6. علقت بالشجر الاخضر نار

ملک در حال کنیزکی خوبروی پیشش فرستاد

7. از این مه پاره ای، عابد فریبی،

8. ملایک صورتی، طاوس زیبی،

9. که بعد از دیدنش صورت نبندد

10. وجود پارسایان را شکیبی

و همچنین در عقبش غلامی بدیع الجمال لطیف الاعتدال

11. هلک الناس حوله عطشا

12. و هو ساق یری و لا یسقی

13. دیده ازدیدنش نگشتی سیر

14. همچنان کز فرات مستسقی

عابد طعامهای لذیذ خوردن گرفت و کسوت های لطیف پوشیدن. از فواکه و مشموم و حلاوات تمتع یافتن و در جمال غلام و کنیزک نگریستن. و خردمندان گفته اند: زلف خوبان زنجیر پای عقلست و دام مرغ زیرک

15. در سر کار تو کردم دل و دین با همه دانش

16. مرغ زیرک بحقیقت منم امروز و تو دامی

فی الجمله دولت وقت مجموع بزوال آمد. چنانکه گفته اند:

17. هر که هست از فقیه و پیر و مرید

18. وز زبان آوران پاک نفس

19. چون بدنیای دون فرود آمد

20. بعسل در بماند پای مگس

باری ملک بدیدن او رغبت کرد. عابد را دید از هیأت نخستین بگردیده و سرخ و سپید و فربه شده و بر بالش دیبا تکیه زده و غلام پری پیکر با مروحه طاوسی بالای سر ایستاده.

بر سلامت حالش شادمانی کرد و از هر دری سخن گفتند تا ملک بانجام سخن گفت: من این دو طایفه را در جهان دوست میدارم یکی علما و دیگر زهاد.

وزیری فیلسوف جهاندیده حاضر بود. گفت: ای خداوند شرط دوستی آنست که با هر دو طایفه نکوئی کنی عالمان را زر بده تا دیگر بخوانند و زاهدان را چیزی مده تا زاهد بمانند

21. خاتون خوب صورت پاکیزه روی را

22. نقش و نگار و خاتم پیروزه گو مباش

23. درویش نیک سیرت فرخنده رای را

24. نان رباط و لقمه دریوزه گو مباش

25. تا مرا هست و دیگرم باید

26. گر نخوانند زاهدم شاید


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* خال مشکین تو بر عارض گندم گون دید
* آدم آمد ز پی دانه و در دام افتاد
شعر کامل
سلمان ساوجی
* گر من از عهدت بگردم ناجوانمردم نه مردم
* عاشق صادق نباشد کز ملامت سر بخارد
شعر کامل
سعدی
* دین و دل به یک دیدن، باختیم و خرسندیم
* در قمار عشق ای دل، کی بود پشیمانی؟
شعر کامل
شیخ بهایی