حکایت (٤7)
پادشاهی بدیده حقارت در طایفه درویشان نظر کرد. یکی از آن میان بفراست بجای آورد و گفت: ای ملک ما در این دنیا بجیش از تو کمتریم و بعیش خوشتر و بمرگ برابر و بقیامت بهتر
1. اگر کشور خدای کامرانست
2. وگر درویش حاجتمند نانست
3. در آن ساعت که خواهند این و آن مرد
4. نخواهند از جهان بیش از کفن برد
5. چو رخت از مملکت بربست خواهی
6. گدائی بهترست از پادشاهی
ظاهر درویشی جامه ژنده است و موی سترده. و حقیقت آن دل زنده است و نفس مرده به
7. نه آنکه بر در دعوی نشیند از خلقی
8. وگر خلاف کنندش بجنگ برخیزد
9. اگر ز کوه فرو غلطد آسیا سنگی
10. نه عارفست که از راه سنگ برخیزد
طریق درویشان ذکرست و شکر و خدمت و طاعت و ایثار و قناعت و توحید و توکل و تسلیم و تحمل هر که بدین صفتها موصوفست بحقیقت درویشست اگر چه در قباست، اما هرزه گردی بی نماز، هواپرست، هوس باز، که روزها بشب آرد در بند شهوت، و شبها روز کند در خواب غفلت، و بخورد هر چه در میان آید و بگوید هر چه بر زبان آید، رندست اگر چه در عباست
11. ای درونت برهنه از تقوی
12. کز برون جامه ریا داری
13. پرده هفت رنگ در مگذار
14. تو که در خانه بوریا داری
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده