سعدی_گلستانباب سوم - در فضيلت قناعت (فهرست)

حکایت (23)

مالداری را شیندم که به بخل چنان معروف بود که حاتم طائی در کرم ظاهر حالش بنعمت دنیا آراسته و خست نفس جبلی در وی همچنان متمکن؛

تا بجائی که نانی بجانی از دست ندادی و گربه بوهریره را بلقمه ای ننواختی و سگ اصحاب کهف را استخوانی نینداختی. فی الجمله خانه او را کس ندیدی در گشاده و سفره او را سرگشاده

1. درویش بجز بوی طعامش نشنیدی

2. مرغ از پس نان خوردن او ریزه نچیدی

شنیدم که به دریای مغرب اندر راه مصر برگرفته بود و خیال فرعونی در سر. حتی اذا ادرکه الغرق. بادی مخالف کشتی برآمد

3. با طبع ملولت چه کند دل که نسازد؟

4. شرطه همه وقتی نبود لایق کشتی

دست دعا برآورد و فریاد بی فایده خواندن گرفت و اذا رکبوا فی الفلک دعوالله مخلصین له الدین

5. دست تضرع چه سود بنده محتاج را

6. وقت دعا بر خدا وقت کرم در بغل

7. از زر و سیم راحتی برسان

8. خویشتن هم تمتعی برگیر

9. وانگه این خانه کز تو خواهد ماند

10. خشتی از سیم و خشتی از زر گیر

آورده اند که در مصر اقارب درویش داشت به بقیت مال او توانگر شدند و جامه های کهن بمرگ او بدریدند و خزود میاطی بریدند. هم در آن هفته یکی را دیدم از ایشان بر بادپائی روان و غلامی در پی دوان

11. وه که گر مرده بازگردیدی

12. به میان قبیله و پیوند

13. رد میراث سخت تر بودی

14. وارثان را ز مرگ خویشاوند

بسابقه معرفتی که میان ما بود آستینش گرفتم و گفتم:

15. بخور ای نیک سیرت و سره مرد!

16. کان نگون بخت گرد کرد و نخورد


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* همین بس شاهد یکرنگی معشوق با عاشق
* که بلبل عاشق است و گل گریبان پاره می سازد
شعر کامل
صائب تبریزی
* نیست غیر از دست خالی پرده پوشی سرو را
* خار چندین جامه رنگین ز گل پوشیده است
شعر کامل
صائب تبریزی
* در جستجوی اهل دلی عمر ما گذشت
* جان در هوای گوهر نایاب داده ایم
شعر کامل
رهی معیری