حکایت (9)
در عقد بیع سرائی متردد بودم جهودی گفت: من از کدخدایان این محلتم وصف این خانه چنانکه هست از من پرس. بخر که هیچ عیبی ندارد. گفتم: بجز آنکه تو همسایه ای
1. خانه ای را که چون تو همسایه است
2. ده درم سیم کم عیار ارزد
3. لیکن امیدوار باید بود
4. که پس از مرگ تو هزار ارزد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده