سعدی_گلستانباب پنجم - در عشق و جواني (فهرست)

حکایت (18)

خرقه پوشی در کاروان حجاز همراه ما بود. یکی از امرای عرب مراو را صد دینار بخشید تا قربان کند. دزدان خفاجه ناگاه بر کاروان زدند و پاک ببردند. بازرگانان گریه و زاری کردن گرفتند و فریاد بی فایده خواندن

1. گر تضرع کنی و گر فریاد

2. دزد زر بازپس نخواهد داد

مگر آن درویش صالح که بر قرار خویش مانده بود و تغیر در او نیامده. گفتم: مگر آن معلوم ترا دزد نبرد؟ گفت: بلی بردند ولیکن مرا با آن الفتی چنان نبود که بوقت مفارقت خسته دلی باشد

3. نباید بستن اندر چیز و کس دل

4. که دل برداشتن کاریست مشکل

گفتم: موافق حال منست آن چه گفتی که مرا در عهد جوانی با جوانی اتفاق مخالطت بود و صدق مودت، تا بجائی که قبله چشمم جمال او بودی و سود و سرمایه عمرم وصال او

5. مگر ملائکه بر آسمان وگر نه بشر

6. بحسن صورت او در ز می نخواهد برد

7. بدوستی که حرامست بعد ازو صحبت

8. که هیچ نطفه چنو آدمی نخواهد بود

ناگهی پای وجودش بگل اجل فرو رفت و دود فراق از دودمانش برآمد. روزها بر سر خاکش مجاورت کردم، وز جمله بر فراق او گفتم

9. کاش کان روز که در پای تو شد خار اجل

10. دست گیتی بزدی تیغ هلاکم بر سر

11. تا در این روز جهان بی تو ندیدی چشمم

12. این منم بر سر خاک تو، که خاکم بر سر؟

13. آنکه قرارش نگرفتی و خواب

14. تا گل و نسرین نفشاندی نخست

15. گردش گیتی گل رویش بریخت

16. خاربنان بر سر خاکش برست

بعد از مفارقت او عزم کردم و نیت جزم که بقیت زندگانی فرش هوس درنوردم و گرد مجالس نگردم

17. سود دریا نیک بودی گر نبودی بیم موج

18. صحبت گل خوش بدی گر نیستی تشویش خار

19. دوش چون طاوس مینازیدم اندر باغ وصل

20. دیگر امروز از فراق یار میپیچم چو مار


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* هر چه رفت از عمر، یاد آن به نیکی می کنند
* چهره امروز در آیینه فردا خوش است
شعر کامل
صائب تبریزی
* معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا
* کفرش همه ایمان شد تا باد چنین بادا
شعر کامل
مولوی
* سرو سهی که هست شب و روز در قیام
* چون قامتت بدید بر او فرض شد نماز
شعر کامل
خواجوی کرمانی