حکایت (21)
1. جوانی پاکباز پاک رو بود
2. که با پاکیزه روئی در گرو بود
3. چنین خواندم که در دریای اعظم
4. بگردابی درافتادند با هم
5. چو ملاح آمدش تا دست گیرد
6. مبادا کاندران حالت بمیرد
7. همی گفت از میان موج و تشویر
8. مرا بگذار و دست یار من گیر
9. در این گفتن جهان بر وی برآشفت
10. شنیدندش که جان میداد و میگفت
11. حدیث عشق از آن بطال مینوش
12. که در سختی کند یاری فراموش
13. چنین کردند یاران زندگانی
14. ز کار افتاده بشنو تا بدانی
15. که سعدی راه و رسم عشقبازی
16. چنان داند که در بغداد تازی
17. دلارامی که داری دل درو بند
18. دگر چشم از همه عالم فروبند
19. اگر مجنون لیلی زنده گشتی
20. حدیث عشق از این دفتر نبشتی
قبلی
هیچ نظری ثبت نشده