گفتار (٦7)
حسود از نعمت حق بخیلست و بنده بی گناه را دشمن میدارد
1. مردکی خشک مغز را دیدم
2. رفته در پوستین صاحب جاه
3. گفتم ای خواجه گر تو بدبختی
4. مردم نیکبخت را چه گناه
5. الا تا نخواهی بلا بر حسود
6. که آن بخت برگشته خود در بلاست
7. چه حاجت که با وی کنی دشمنی
8. که او را چنان دشمنی در قفاست
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده