غزل شمارهٔ 1069
1. سر گران از دل گذشتن، صید را خواباندن است
2. دانه صیاد اینجا آستین افشاندن است
3. نیست ممکن سر برآوردن به سعی از کار عشق
4. ساحل این بحر خونین دست بر هم ماندن است
5. زاهدان خشک را با عشق گشتن همسفر
6. با سمند برق جولان، اسب چوبین راندن است
7. گوشه گیری نقد می سازد بهشت نسیه را
8. سر به جیب خود کشیدن، گل به جیب افشاندن است
9. می کند اشک ندامت خواب غفلت را علاج
10. گریه کردن، بر رخ مدهوش آب افشاندن است
11. غم چه سازد با دل خوش مشرب دیوانگان؟
12. سنگ بر دریا زدن، بازوی خود رنجاندن است
13. جز تماشا نیست از گل حاصل مرغ چمن
14. قسمت اطفال از مصحف ورق گرداندن است
15. دوربینی می کند نزدیک راه دور را
16. خودحسابی نامه فردای خود را خواندن است
17. از طبیبان بی سبب صائب مشو منت پذیر
18. هست اگر این درد را درمان، به خود درماندن است
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده