غزل شمارهٔ 1114
1. هر که از تن پروری در کار کاهل گشته است
2. دفتر ایجاد را چون فرد باطل گشته است
3. دست ناقابل و بال گردن و بار سرست
4. زحمت سر کم دهد دستی که قابل گشته است
5. از قساوت قابل تلقین چو خون مرده نیست
6. دل سیاهی کز نسیم صبح غافل گشته است
7. در سبکباری بود باد مراد این بحر را
8. کف خس و خاشاک را بسیار ساحل گشته است
9. قامت خم گشته را اصلاح کردن مشکل است
10. راست نتوان کرد دیواری که مایل گشته است
11. از حضور عاشقان دارد خبر در زیر تیغ
12. آیه رحمت به شان هر که نازل گشته است
13. رهنورد شوق را استادگی سنگ ره است
14. از سبکسیری به دریا سیل واصل گشته است
15. از عبادت سجده شکرست صائب طاعتم
16. چشم من تا آشنا با کعبه دل گشته است
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده