غزل شمارهٔ 1575
1. سرو را سرکشی از بار ز بی پروایی است
2. حاصل دست فشاندن به ثمر رعنایی است
3. فرد شو فرد ز مردم که فتوحات جهان
4. یک قلم جمع به زیر علم تنهایی است
5. لازم تیر هوایی است جدایی ز هدف
6. به مقامی نرسد هر که دلش هر جایی است
7. پیش احمق نه ز عجزست مرا خاموشی
8. طرف بحث به نادان نشدن دانایی است
9. لنگر من سبک از شورش طوفان نود
10. که به امید خطر کشتی من دریایی است
11. دل روشن ز غم روی زمین فارغ نیست
12. زردی چهره خورشید ز روشن رایی است
13. هر که صائب دل خود داد به آهو چشمی
14. گر چه در کوچه و بازار بود صحرایی است
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده