غزل شمارهٔ 1655
1. شکستگی دل از دیده ترم پیداست
2. به سنگ خوردن مینا ز ساغرم پیداست
3. دهان زخم بود ترجمان تیغ خموش
4. ز جوی شیر چو فرهاد جوهرم پیداست
5. ز ناتوانی من خامه می گزد انگشت
6. که رگ ز صفحه تن همچو مسطرم پیداست
7. نشد نهفته ز تن داغهای پنهانم
8. همان ز گرد، سیاهی لشکرم پیداست
9. چنان که شمع نماید ز پرده فانوس
10. برون ز نه صدف چرخ گوهرم پیداست
11. چو بوریاست ز پهلوی خشک بستر من
12. قماش خواب ز نرمی بسترم پیداست
13. به غیر موی سر خود مرا کلاهی نیست
14. گذشتن از سر دنیا ز افسرم پیداست
15. به حلم دوست دلیل است خواب غفلت من
16. بهم نخوردن دریا ز لنگرم پیداست
17. اگر چه بحر گرانمایه است دایه من
18. همان غبار یتیمی ز گوهرم پیداست
19. ز کاسه سر منصور باده می نوشم
20. عیار حوصله من ز ساغرم پیداست
21. ز گرد خوان فلک زله ای که من بستم
22. چو ماه عید ز پهلوی لاغرم پیداست
23. نهان چگونه کنم فیض کنج عزلت را؟
24. که فتح باب ز نگشودن درم پیداست
25. ستاره سوخته ای همچو من ندارد عشق
26. که روز روشن از افلاک اخترم پیداست
27. توان ز گریه من یافت درد من صائب
28. شکوه بحر ز سیمای گوهرم پیداست
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده