غزل شمارهٔ 1716
1. قماش چهره یار از بهار معلوم است
2. که روی کار، هم از پشت کار معلوم است
3. ز جسم خاکی ما شور عشق بتوان دید
4. نفس کشیدن بحر از کنار معلوم است
5. ز نبض موج توان یافت حال دریا را
6. غم من از مژه اشکبار معلوم است
7. ز تیغ وعده خلافی به خون نشاندن من
8. ز خاک رهگذر انتظار معلوم است
9. ز سایه پر و بال هما که در گذرست
10. زوال دولت ناپایدار معلوم است
11. اگر چه گریه فرو می خورد، ز روی صدف
12. طراوت گهر آبدار معلوم است
13. ز سایه تو سر من به آفتاب رسید
14. وگرنه قدر من خاکسار معلوم است
15. ز سادگی است درین خاکدان اقامت ما
16. وگرنه حاصل این شوره زار معلوم است
17. ز روزگار جوانی تمتعی بردار
18. سبک رکابی باد بهار معلوم است
19. برو طبیب، که جان دادن من از غم دوست
20. ز رنگ باختن غمگسار معلوم است
21. ز آه و ناله توان یافت سوز هر دل را
22. عیار شعله زدود و شرار معلوم است
23. برون میار دل روشن از بغل صائب
24. رواج آینه در زنگبار معلوم است
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده