غزل شمارهٔ 1742
1. هنوز خط ز لب یار برنخاسته است
2. غبار فتنه ازین رهگذر نخاسته است
3. ز بخت تیره من از آفتاب نومیدم
4. وگرنه صبح ز من پیشتر نخاسته است
5. مکن به دل سیهان پند خویش را ضایع
6. که خون مرده به صد نیشتر نخاسته است
7. نچیده است گل از روی دولت بیدار
8. ز خواب هر که به روی تو برنخاسته است
9. ز لرزش دل عشاق کی خبر داری؟
10. که آه سرد ترا از جگر نخاسته است
11. ز تندباد حوادث نمی روم از جای
12. فتاده ای چو من از خاک برنخاسته است
13. ز محفلی که مرا جستن است در خاطر
14. سپند از آتش سوزنده برنخاسته است
15. مکن به سنگدلان صرف آبرو صائب
16. که هیچ ابر ز آب گهر نخاسته است
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده