غزل شمارهٔ 1770
1. چراغ صبح و دم مستعار هر دو یکی است
2. بقای خرده جان و شرار هر دو یکی است
3. ز لطف و قهر نمی بالم و نمی نالم
4. به خار خشک، خزان و بهار هر دو یکی است
5. چنان ربوده این باغ و بوستان شده ام
6. که نوشخند گل و نیش خار هر دو یکی است
7. فسردگی و کدورت شده است عالمگیر
8. جوان و پیر درین روزگار هر دو یکی است
9. چنان گزیده دنیای بد گهر شده ام
10. که پیش دیده من گنج و مار هر دو یکی است
11. مکن به بدگهران مردمی که آتش را
12. چه گل به جیب فشانی چه خار هر دو یکی است
13. چه لازم است شب و روز خون دل خوردن؟
14. چو سنگ و لعل درین روزگار هر دو یکی است
15. توان به زنده دلی شد ز مردگان ممتاز
16. وگرنه سینه و لوح مزار هر دو یکی است
17. اگر دو بین ز دو رنگی نگشته ای صائب
18. شب جدایی و روز شمار هر دو یکی است
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده