غزل شمارهٔ 1788
1. ز باده حالت فرزانه می توان دانست
2. حریف را به دو پیمانه می توان دانست
3. فروغ حسن درین انجمن نمی ماند
4. ز بیقراری پروانه می توان دانست
5. خراب حالی من ترجمان عشق بس است
6. که زور سیل ز ویرانه می توان دانست
7. بلند همتی ساقیان میکده را
8. ز طاق ابروی مردانه می توان دانست
9. عیار چهره چون آفتاب ساقی را
10. ز جوش سینه میخانه می توان دانست
11. حضور گوشه نشینان کنج عزلت را
12. ز بستن در کاشانه می توان دانست
13. زبان شکوه بود حاصل برومندی
14. ز خوشه بستن هر دانه می توان دانست
15. اگر تو چشم توانی ز هر دو عالم بست
16. ره برون شد ازین خانه می توان دانست
17. ز برگریز پر و بال شوق می ریزد
18. بهار شورش دیوانه می توان دانست
19. رسیده اند ز پرسش به کعبه راهروان
20. به جستجو ره میخانه می توان دانست
21. تمام شد سخن و حرف زلف او برجاست
22. درازی شب از افسانه می توان دانست
23. قماش حسن گلوسوز شمع را صائب
24. ز جانفشانی پروانه می توان دانست
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده