غزل شمارهٔ 1830
1. خوش آن که چون گل ازین گلستان دمید و گذشت
2. چو صبح یک دو نفس سرسری کشید و گذشت
3. نریخت رنگ اقامت درین خراب آباد
4. سری چو ماه به هر روزنی کشید و گذشت
5. به قدر آنچه سرانجام توشه باید کرد
6. درین رباط پر از وحشت آرمید و گذشت
7. پناه برد به دارالامان خاموشی
8. ز زخم تیغ زبان خون خود خرید و گذشت
9. فریب نعمت الوان نوبهار نخورد
10. چو لاله کاسه پر خون به سر کشید و گذشت
11. دلم ز منت آب حیات گشت سیاه
12. خوش آن که تشنه به آب بقا رسید و گذشت
13. هزار غنچه دل واکند سبکروحی
14. که چون نسیم بر این گلستان وزید و گذشت
15. گذر ز چرخ مقوس به قد همچو خدنگ
16. که هر که ماند به زیر فلک خمید و گذشت
17. خوشا کسی که ازین باغ پر ثمر صائب
18. به جای میوه سر انگشت خود گزید و گذشت
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده