غزل شمارهٔ 1835
1. ز زخم تیغ زبان هوش من بلندی یافت
2. ز نیش، چاشنی نوش من بلندی یافت
3. نفس به سینه صبح سخن گره شده بود
4. چو مشرق این علم از دوش من بلندی یافت
5. ز عشق آتشی افتاد در وجود مرا
6. که سقف نه فلک از جوش من بلندی یافت
7. درین ریاض من آن قمریم که قامت سرو
8. ز تنگ گیری آغوش من بلندی یافت
9. به شیشه خانه افلاک می زند خود را
10. چنین که خشت خم از جوش من بلندی یافت
11. مرا ز دیده بندگان مکن بیرون
12. که حلقه فلک از گوش من بلندی یافت
13. ز خواب بیخبران گشت چشم من بیدار
14. ز مستی دگران هوش من بلندی یافت
15. هزار عقده دل چون نسیم صبح گشود
16. دمی که از لب خاموش من بلندی یافت
17. نبود هوش مرا تا خبر ز خویشم بود
18. ز فیض بیخبری هوش من بلندی یافت
19. یکی هزار شد از بند، عشق پنهانم
20. ز کاوش آتش خس پوش من بلندی یافت
21. ز هر زمین که غباری بلند شد صائب
22. به قصد آینه هوش من بلندی یافت
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده