غزل شمارهٔ 1972
1. روی شکفته شاهد جان فسرده است
2. آواز خنده شیون دلهای مرده است
3. دخل تو گر چه جز نفسی چند بیش نیست
4. خرجت ز کیسه نفس ناشمرده است
5. چون غنچه این بساط که بر خویش چیده ای
6. تا می کشی نفس همه را باد برده است
7. سیلاب را ز سایه زمین گیر می کند
8. کوه غمی که در دل من پا فشرده است
9. صائب چو موج از خطر بحر ایمن است
10. هر کس عنان به دست توکل سپرده است
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده