غزل شمارهٔ 2188
1. منظور من آن موی میان است و میان نیست
2. رزق من ازان تنگ دهان است و دهان نیست
3. فریاد که آن دلبر شیرین سخن از شرم
4. چون غنچه سراپای زبان است و زبان نیست
5. از بوالعجبیهاست که شیرینی عالم
6. مستور در آن تنگ دهان است و دهان نیست
7. این با که توان گفت که سررشته جانها
8. وابسته به آن موی میان است و میان نیست؟
9. فریاد که از بی دهنی درد دل ما
10. وقوف به تقریر زبان است و زبان نیست
11. نوری که بود روشن ازو دیده عالم
12. چون مهر جهانتاب عیان است و عیان نیست
13. آن جام جهانی که جهان در طلب اوست
14. از دیده ادراک نهان است و نهان نیست
15. هر چند که با هم نشود سیر و سکون جمع
16. در صلب گهر، آب روان است و روان نیست
17. از بی بصری در نظر تنگ خسیسان
18. یوسف به زر قلب گران است و گران نیست
19. آن پیر سیه دل که مقید به خضاب است
20. در چشم خود از جهل جوان است و جوان نیست
21. این طرفه که صائب دل صد پاره ما را
22. شیرازه ازان موی میان است و میان نیست
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده