غزل شمارهٔ 2276
1. ماییم و خیال دهن یار و دگر هیچ
2. قانع شده با نقطه ز پرگار و دگر هیچ
3. از هر سخن نازک و هر نکته باریک
4. پیچیده به فکر کمر یار و دگر هیچ
5. در عالم افسرده ز نیکان اثری نیست
6. از لاله و گل مانده خس وخار و دگر هیچ
7. دلبستگیی نیست به کام دو جهانم
8. با من بگذارید غم یار و دگر هیچ
9. از بیخودی افتاد به جنت دل افگار
10. در خواب بود راحت بیمار و دگر هیچ
11. افسانه شیرین جهان هوش فریب است
12. خواب است ره آورد شب تار و دگر هیچ
13. در کار جهان صرف مکن عمر به امید
14. کافسوس بود حاصل این کار و دگر هیچ
15. یک چشم گرانخواب بود دایره چرخ
16. حرفی است بجا از دل بیدار و دگر هیچ
17. از زاهد شیاد مجو مغز که این پوچ
18. ریش است و همین جبه و دستار و دگر هیچ
19. بی ذکر، شود تار نفس رشته زنار
20. محکم سر این رشته نگه دار و دگر هیچ
21. دل باز چو شد، باز شود مشکل عالم
22. یک عقده سخت است بر این تار و دگر هیچ
23. از بنده دنیا نپذیرند عبادت
24. بردار دل از عالم غدار و دگر هیچ
25. صائب ز خوشیها که درین عالم فانی است
26. ماییم و همین لذت دیدار و دگر هیچ
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده