غزل شمارهٔ 2306
1. مکن دراز به طعن فلک زبان گستاخ
2. ترنج دست قضا را مکن نشان گستاخ
3. نهاده اند ز هر خار در کمان تیری
4. مکن نگاه به گلهای بوستان گستاخ
5. ز داغ شاه، نظرهاست هر شکاری را
6. مده ز دست درین صیدگه عنان گستاخ
7. نشان تیر هوایی همان کماندارست
8. به قصد چرخ منه تیر در کمان گستاخ
9. ز کاوکاو، شرربار می شود آتش
10. منه به حرف کس انگشت در بیان گستاخ
11. ز عقل نیست به تیغ قضا زبان بازی
12. میار زمزمه عشق بر زبان گستاخ
13. ز برق خرمن گل خانمان شبنم سوخت
14. به شاخ گل مگذارید آشیان گستاخ
15. حریف ناوک غیرت نمی شوی صائب
16. به هر شکاری لاغر مکش گمان گستاخ
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده