غزل شمارهٔ 2309
1. وقت است بگذریم چو موج از شراب تلخ
2. بیرون کشیم گوهر خود را ز آب تلخ
3. کوثر چو سرو جا دهدش در کنار خود
4. هر کس گذشته است درین نشأه ز آب تلخ
5. اینجا به آب توبه ز لب زنگ می بشوی
6. در حشر مشنو از لب رضوان جواب تلخ
7. شکر به زهر و نوش به نشتر که داده است؟
8. از دل مبر حلاوت ایمان به آب تلخ
9. نه خوردنت به وقت و نه خوابت به جای خویش
10. چون زنده مانده ای تو به این خورد و خواب تلخ؟
11. دل را مسوز ز آتش عصیان که رم کند
12. در پیش سگ اگر فکنی این کباب تلخ
13. صائب بریز اشک که در آفتاب حشر
14. خواهد گرفت دست ترا این گلاب تلخ
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده