صائب تبریزی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 3434

1. چند جان سختی ما سنگ ره ما باشد؟

2. صدف ما گره خاطر دریا باشد

3. رحمت آن نیست که طاعت نکند عصیان را

4. سیل یک لحظه غبار دل دریا باشد

5. نیستم عقل که مردود نظرها باشم

6. درد عشقم که مرا در همه دل جا باشد

7. طالب گوهر عشقی، دل روشن به کف آر

8. لگن شمع تجلی ید بیضا باشد

9. اشک عشاق، نظر بسته به دامان آید

10. طفل این قوم گریزان ز تماشا باشد

11. هر که با دختر رز دست در آغوش کند

12. می خورم خونش، اگر پنبه مینا باشد

13. عجبی نیست که رفتار فراموش کند

14. عرق از بس به رخش محو تماشا باشد

15. هر که را درد طلب نیست غم رزق خورد

16. رزق ما در قدم آبله پا باشد

17. دل صائب نکشد ناز ترشرویی بحر

18. روزی این صدف از عالم بالا باشد


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* کیست در این شهر که او مست نیست
* کیست در این دور کز این دست نیست
شعر کامل
مولوی
* ما در این شهر غریبیم و در این ملک فقیر
* به کمند تو گرفتار و به دام تو اسیر
شعر کامل
سعدی
* مرا ز روز قیامت غمی که هست این است
* که روی مردم عالم دوبار باید دید
شعر کامل
صائب تبریزی