غزل شمارهٔ 3701
1. ز می پرستی خود لاله برنمی گردد
2. شب سیاه درونان سحر نمی گردد
3. دمید خط و دل سخت یار نرم نشد
4. ز دود، دیده، آیینه تر نمی گردد
5. دلیل راحت ملک عدم همین کافی است
6. که هرکه رفت به آن راه بر نمی گردد
7. مدار چشم اقامت ز دولت دنیا
8. که آفتاب ملول از سفر نمی گردد
9. درین محیط که از صدق می گشاید لب؟
10. که چون دهان صدف پرگهر نمی گردد
11. ز شست صاف تو صیدی که می گشاید لب؟
12. کباب تا نشود باخبر نمی گردد
13. مکن ز چتر مرصع به بی کلاهان فخر
14. که پیش تیر حوادث سپر نمی گردد
15. درین ریاض بجز آب تیشه، نخل امید
16. ز هیچ آب دگر بارور نمی گردد
17. ز آفتاب دل ذره سرد شد صائب
18. دل من است که از یار برنمی گردد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده