غزل شمارهٔ 3721
1. درشتی از فلک شیشه رنگ می بارد
2. زمانه ای است که از شیشه سنگ می بارد
3. لب صدف زده تبخال و ابر بی انصاف
4. به کام شیر و دهان پلنگ می بارد
5. گشاده رو سخن سخت نشود ز کسی
6. به هر دری که بود بسته سنگ می بارد
7. نه هر که داغ گذارد ز دردمندان است
8. که زهر چشم ز داغ پلنگ می بارد
9. تو از فشاندن تخم امید دست مدار
10. که ابر رحمت حق بی درنگ می بارد
11. اگر عیار تریهای روزگار این است
12. ز چهره گل امید رنگ می بارد
13. مدار از گل این باغ سازگاری چشم
14. که خون بیگنهانش ز چنگ می بارد
15. چرا عقیق نسازد به سادگی صائب
16. درین زمانه که از نام ننگ می بارد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده