غزل شمارهٔ 3977
1. گرسنه چشم کجا سیر از نوال شود
2. که بر حریص لب نان لب سؤال شود
3. به خار و خس نتوان سیر کرد آتش را
4. که حرص خواجه یکی صد ز جمع مال شود
5. ز خون صید حرم رنگ تیغ او نگرفت
6. کجا به گردن او خون من وبال شود
7. مریز آب رخ خود که در کنار محیط
8. صدف ز بی گهریها کف سؤال شود
9. نرفت زنگ ملال از دلم به باده ناب
10. ز آب سبزه محال است پایمال شود
11. امیدها به خطش داشتم ندانستم
12. که روز من شب ازان عنبرین هلال شود
13. غرور حسن ز خط بیش شد که دارد یاد
14. که حاکم از رقم عزل مستمال شود
15. کسی که خیمه برون زد ز خویش چون مجنون
16. سیاه خیمه اش از دیده غزال شود
17. تأمل آینه فکر را کند روشن
18. که آب صائب از استادگی زلال شود
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده