غزل شمارهٔ 4270
1. جوش درون کم از دو سه تبخال چون شود
2. دریا تهی به چشمه غربال چون شود
3. پیچد به دست وپای مگس دام عنکبوت
4. شهباز صید رشته آمال چون شود
5. شرط وصول، از دو جهان گذشتن است
6. این راه دور قطع به یک بال چون شود
7. روح فلک سوار مقید به جسم نیست
8. عیسی سوار مرکب دجال چون شود
9. تا کشته بود بوقلمون رنگ، دانه ام
10. تا در ضمیر خاک مرا حال چون شود
11. از شرح دردهای نهان خامه عاجزست
12. یک ترجمان، زبان دو صدلال چون شود
13. داغ جنون نمی رود از استخوان ما
14. از نقطه پاک قرعه رمال چون شود
15. نقش ونگار، خواب پریشان آینه است
16. دلهای ساده محو خط وخال چون شود
17. دل را ز ننگ اگر نکند عقل تربیت
18. سیمرغ عشق غافل ازین زال چون شود
19. در پیش صبح، شب نتواند سفید شد
20. ادبار پرده رخ اقبال چون شود
21. صائب فزود تشنگی شوق من ز وصل
22. آیینه سیر چشم ز تمثال چون شود
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده