غزل شمارهٔ 4500
1. مستی ما از می شبانه نباشد
2. مطرب ما از برون خانه نباشد
3. سلسله جنبان چه می کند سر پرشور
4. گردش گردون به تازیانه نه نباشد
5. گربودت دل به جای خویش چومرکز
6. دایره عیش را کرانه نباشد
7. لفظ بود جلوه گاه معنی روشن
8. لیلی ما بی سیاه خانه نباشد
9. بر دل درویش میهمان نشودبار
10. پای تکلف چو در میانه نباشد
11. در گذر از جمع زر که اهل کرم را
12. غیر کف سایلان خزانه نباشد
13. با دل پر خون زبان شکوه نداریم
14. آتش یاقوت را زبانه نباشد
15. پیش زبان دان درد عشق چو صائب
16. نیست نوایی که عاشقانه نباشد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده