غزل شمارهٔ 453
1. ندارد حاجت مشاطه روی گلعذار ما
2. پر طاوس مستغنی است از نقش و نگار ما
3. زمین از سایه ما گر شود نیلی، عجب نبود
4. که کوه قاف می بازد کمر در زیر بار ما
5. ز طوف ما دل بی درد صاحب درد می گردد
6. چراغ کشته در می گیرد از خاک مزار ما
7. شکوه خاکساری خصم را بی دست و پا سازد
8. شود باریک، دریا چون رسد در جویبار ما
9. ز بال افشانی جان این چنین معلوم می گردد
10. که چشم دام زلفی می پرد در انتظار ما
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده