غزل شمارهٔ 4776
1. ریخت دندانهاو در فکر لب نانی هنوز
2. مهره بازیچه گردون گردانی هنوز
3. شد بنا گوشت سفید و ظلمت غفلت بجاست
4. صبح روشن گشت و در خواب پریشانی هنوز
5. شاهراه کشور مرگ است هر موی سفید
6. ره نمایان گشت ودر رفتن گرانجانی هنوز
7. شد بلند، آوازه طبل رحیل کاروان
8. از پریشان خاطری در فکر سامانی هنوز
9. قامت خم گشته چوگان است گوی مرگ را
10. تو همان سرگرم بازی همچوطفلانی هنوز
11. گر چه پیری در سر دست تو گیرایی نهشت
12. با هزاران آرزو دست و گریبانی هنوز
13. شد طناب عمر سست و خیمه بیرون زد حواس
14. در سرانجام عمارت سخت بنیانی هنوز
15. در چنین وقتی که می باید به خود پرداختن
16. واله خال و خط رخسار خوبانی هنوز
17. در چنین وقتی که صائب ساده لوحیهاست باب
18. تو ز کوته بینشی در جمع دیوانی هنوز
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده