غزل شمارهٔ 5094
1. شده است از شوق تیغ جان ستانش
2. وبال خضر، عمر جاودانش
3. به جای نافه دل بر خاک ریزد
4. ز زلف و کاکل عنبرفشانش
5. غبار آلوده گرد کسادی است
6. نسیم پیرهن در کاروانش
7. چه باغ است این که دلها را کند آب
8. ز پشت در صدای باغبانش
9. ز حیرت آنقدر فرصت ندارم
10. که درد خود کنم خاطرنشانش
11. چنان ناسازگارست آن جفا جوی
12. که نتوان ساخت پیغام از زبانش
13. ندارد برگ سبزی رنگ، صائب
14. با این سامان ز باغ و بوستانش
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده