غزل شمارهٔ 5165
1. زده است شرم لبت مهر بردهان صدف
2. گره چگونه شود باز از زبان صدف؟
3. ز حسرت گهر آبدار گفتارت
4. گهر چو آب ،روان گردد ازدهان صدف
5. به انتقام، گهر ازدهن فرو ریزم
6. نهند برجگرم تیغ اگر بسان صدف
7. ز اهل فیض چنان روزگار خالی شد
8. که چون حباب ندارد گهر میان صدف
9. مکن ذخیره اگر زندگی هوس داری
10. که رفت برسر این نقد جان صدف
11. به پیش بحر دهن وانکرده، جا دارد
12. سحاب اگر ز گهر پر کند دهان صدف
13. سرشک گرم که در جان بحر آتش زد؟
14. که آب شد ز تب گرم استخوان صدف
15. بغیر کلک تو صائب کدام ابر بهار
16. گهر فشاندبه این رنگ دربیان صدف؟
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده