غزل شمارهٔ 5430
1. ساده لوحان غافلند از الفت بیجای هم
2. می نهند از دوستی زنجیرها بر پای هم
3. صاف اگر باشد هوای بی غبار دوستی
4. حال دل را می توان دریافت از سیمای هم
5. روزیش چون شیر آماده است در مهد زمین
6. هرکه چون طفلان گذارد دست بر بالای هم
7. داغ آن دریانوردانم که چون زنجیر موج
8. وقت شورش برنمی دارند سر از پای هم
9. در نظرها چون سفال و سنگ گردیدند خوار
10. سخت رویان از شکست قیمت کالای هم
11. گرچه در پهلوی هم چون سبحه صد دانه اند
12. صد بیابان در میان دارند از دلهای هم
13. از نمک تجدید زخم کهنه هم می کنند
14. این نفاق آلودگان گردند اگر جویای هم
15. مایه افسوس را از جهل افزون می کنند
16. ساده لوحانی که می دزدند از دنیای هم
17. صائب از تن پروران یاری طمع کردن خطاست
18. اهل دل را نیست چون در عهد ما پروای هم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده