غزل شمارهٔ 5477
1. دست اگر کوتاه باشد آرزویی می کنیم
2. زلف مشکین ترا از دور بویی می کنیم
3. طاعت ما نیست غیراز شستن دست از جهان
4. گر نماز از ما نمی آید وضویی می کنیم
5. نیست غمخواری که بخشد خانه ما را صفا
6. سینه را از آه گاهی رفت و رویی می کنیم
7. تا رسد وقتی که باید بر زمین انداختن
8. خرقه تن را به آب و نان رفویی می کنیم
9. گر چه می دانیم گل مست شراب غفلت است
10. همچو بلبل در گلستان هایهویی می کنیم
11. نیست بویی از وفا هر چند این گلزار را
12. گر گل کاغذ به دست افتاد بویی می کنیم
13. چون حباب شوخ چشم ما به صاف باده نیست
14. صلح ازین میخانه با درد سبویی می کنیم
15. قطره چون در موج بهر آویخت دریا می شود
16. جان زار خویش را پیوند مویی می کنیم
17. مور ما را نیست پروای شکوه سلطنت
18. گر دهد رو با سلیمان گفتگویی می کنیم
19. بیش ازین از زاهدان امساک می انصاف نیست
20. این غبار آلودگان را شستشویی می کنیم
21. در جهان بیوفا اندیشه منزل خطاست
22. می رود سیلاب تا ما فکر جویی می کنیم
23. گر چه نتوان یافتن آن گوهر نایاب را
24. تا نفس باقی است صائب جستجویی می کنیم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده