غزل شمارهٔ 5583
1. قضا روزی که کرد از چار عنصر خشت بالینم
2. غبارآلود شد آیینه چشم جهانبینم
3. ز غفلت در بهشت بیخودی بودم، ندانستم
4. که دارد تلخی تعبیر در پی خواب شیرینم
5. زمین پست فطرت کیست تا نخجیر من گردد
6. که گردون سینه کبک است پیش چنگ شاهینم
7. ز سوز عشق هر مو برتنم شمع می سوزد
8. نه مجنونم که چشم شیر باشد شمع بالینم
9. مرا تهدید فردا می دهد واعظ، نمی داند
10. که من امروز در دوزخ ز چشم عاقبت بینم
11. نظر واکرده ام در وحشت آباد پریشانی
12. بنات النعش آید در نظر چون عقد پروینم
13. به کردار بد و افعال زشت من مبین صائب
14. همینم بس که از مدحتگران آل یاسینم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده