غزل شمارهٔ 5594
1. ز بی ظرفی به روی گرم جانان برنمی آیم
2. چو نخل موم با خورشید تابان برنمی آیم
3. میان نغمه سنجان چمن آن عندلیبم من
4. که در ایام بی برگی ز بستان بر نمی آیم
5. رگ سنگ است هر مو از گرانجانی براندامم
6. من از خواب گران غفلت آسان بر نمی آیم
7. نمی دزدم ز کوه قاف دوش از بردباریها
8. ولی از عهده ثقل گرانجان بر نمی آیم
9. نیفشانم چو یوسف تا ز دامن گرد تهمت را
10. به تکلیف عزیزان من ز زندان بر نمی آیم
11. ز جرأت می توانم بر صف محشر زدن، اما
12. به آه و دود دلهای پریشان بر نمی آیم
13. مرا با بوریای فقر چسبان است آمیزش
14. به پای خود چو شکر زین نیستان بر نمی آیم
15. ز نعمت خوارگی هر چند شد فرسوده دندانم
16. همان صائب من از اندیشه نان بر نمی آیم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده