صائب تبریزی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 5651

1. چه بود هستی فانی که نثار تو کنم؟

2. این زر قلب چه باشد که به کار تو کنم؟

3. جان باقی به من از بوسه کرامت فرمای

4. تا به شکرانه همان لحظه نثار تو کنم

5. همه شب هاله صفت گرد دلم می گردد

6. که ز آغوش خود ای ماه حصار تو کنم

7. چون سر زلف امید من ناکام این است

8. که شبی روز در آغوش و کنار تو کنم

9. دام من نیست به آهوی تو لایق، بگذار

10. تا به دام سر زلف تو شکار تو کنم

11. زلف شد چشم سراپا و ترا سیر ندید

12. من به یک دیده چسان سیر عذار تو کنم؟

13. آنقدر باش که خالی کنم از گریه دلی

14. نیست چون گوهر دیگر که نثار تو کنم

15. من و بی روی تو نظاره یوسف، هیهات

16. چون به این جام تهی دفع خمار تو کنم ؟

17. حاش لله که به رخسار بهشت اندازم

18. دیده ای را که منقش به نگار تو کنم

19. همچنان بر کف پای تو دلم می لرزد

20. اگر از پرده دل راهگذار تو کنم

21. کم نشد درد تو صائب به مداوای صبح

22. من چه تدبیر دل خسته زار تو کنم؟


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* چشم کوته نظران بر ورق صورت خوبان
* خط همی‌بیند و عارف قلم صنع خدا را
شعر کامل
سعدی
* با صبا در چمن لاله سحر می‌گفتم
* که شهیدان که‌اند این همه خونین کفنان
شعر کامل
حافظ
* آن دل که پریشان شود از ناله ی بلبل
* در دامنش آویز که با وی خبری هست
شعر کامل
عرفی شیرازی