غزل شمارهٔ 5835
1. طومار عمر طی شد و غافل نشسته ایم
2. در راه آرمیده چو منزل نشسته ایم
3. بالین ز تیغ کرده و آسوده خفته ایم
4. بر موج تکیه کرده و غافل نشسته ایم
5. موج وحباب تاج و کمر از محیط یافت
6. ما همچنان به دامن ساحل نشسته ایم
7. مشکل روان شود به دوصد نیش خون ما
8. از بس میان مردم کاهل نشسته ایم
9. حیرت نگر که بر دم شمشیر آبدار
10. در انتظار جلوه قاتل نشسته ایم
11. از دیر و کعبه دیده امیدوار خویش
12. پوشیده، روز و شب به در دل نشسته ایم
13. غفلت به ما چه ظلم ازین بیشتر کند؟
14. در دور چشم مست تو عاقل نشسته ایم
15. نومید از کشاکش بحر کرم نه ایم
16. صائب اگر چه تا مژه در گل نشسته ایم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده