غزل شمارهٔ 5884
1. ما تلخی جهان به رخ تازه می کشیم
2. این زهر را زیاده ز اندازه می کشیم
3. محتاج اشک ما نبود آب و رنگ حسن
4. از سادگی به چهره گل غازه می کشیم
5. آشفتگی است لازم جمعیت حواس
6. بیجا ز چرخ منت شیرازه می کشیم
7. افسرده است مستی ما چون خمار ما
8. ما جام را به تلخی خمیازه می کشیم
9. از گل هزار حلقه رنگین درین چمن
10. در گوش عندلیب ز آوازه می کشیم
11. می سوزد از شفق نفس خونچکان ما
12. تا همچو صبح یک نفس تازه می کشیم
13. بیشی کمی است شوق چو افتاد بی شمار
14. دریا کشیم و باده به اندازه می کشیم
15. چون بلبل دراز نفس منت بهار
16. صائب درین چمن پی آوازه می کشیم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده