غزل شمارهٔ 5966
1. خضر اینجا خاک می لیسد ز شرم ناکسی
2. من کیم تا تیغ او گردد به خونم ترزبان؟
3. غمزه اش را خط پشیمان از دل آزاری نکرد
4. تیغ را پیچیده کی می گردد از جوهر زبان؟
5. سعی کن کردارت از گفتار باشد بیشتر
6. همچو تیغ از جوهر ذاتی مشو یکسر زبان
7. چون صدف هر کس که دندان بر سر دندان نهد
8. گوهر شهوار جای حرفش آید بر زبان
9. جوهر ذاتی بود از لاف دعوی بی نیاز
10. آبداری بس بود در دانه گوهر زبان
11. هر که آب روی خجلت را شفیع خود کند
12. از مروت نیست آوردن گناهش بر زبان
13. خار را گل ز آتش سوزان سپرداری کند
14. در پناه مهر خاموشی بود خوشتر زبان
15. کشتی از موج خطر پیوسته می لرزد به خویش
16. رفت آسایش ز دل تا گشت بی لنگر زبان
17. همچو آب گوهر از موج حوادث ایمن است
18. هر که را در عالم آب است کوته تر زبان
19. همچو برگی کز هجوم میوه پنهان می شود
20. هست مستغرق به شکر نعمت حق هر زبان
21. گفتگوی آن بهشتی روی را بر لب میار
22. تا نشویی صائب از سرچشمه کوثر زبان
23. تا به وصف آن دهن شد سبزه خط ترزبان
24. طوطیان بر خاک می مالند از شکر زبان
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده