صائب تبریزی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 5972

1. شاخ چون دست کریمان شد زرافشان از خزان

2. در زر خالص زمین گردید پنهان از خزان

3. در درختان همچو نخل طور آتش در گرفت

4. جامه فانوس شد دیوار بستان از خزان

5. آب اگر در نوبهاران می چکید از روی باغ

6. می چکد آتش ز رخسار گلستان از خزان

7. آفتاب نوبهاران گر به زردی رو نهاد

8. شد ز هر برگ اختر سعدی فروزان از خزان

9. گر چه با دست نگارین عقده نتوان باز کرد

10. صد گره وا شد ز دلهای پریشان از خزان

11. چون پریزاد ابرها بال و پر رحمت گشود

12. بوستان شد شهر زرین سلیمان از خزان

13. از بهاران چند روزی گر چه برگ عیش یافت

14. شد زمین را پر ز برگ عیش دامان از خزان

15. خاک مظلم کز ترشرویی چو سیم قلب بود

16. چون زر خوش سکه شد یک روی خندان از خزان

17. برگها از بس به رغبت دست افشانی کنند

18. سرو نزدیک است گردد پایکوبان از خزان

19. می برد چون پاکبازان دل ز مردم بیشتر

20. گر چه شد جمعیت بستان پریشان از خزان

21. وقت بی برگی چو بلبل چون فراموشش کنم؟

22. من که دیدم از بهاران بیش احسان از خزان

23. از فنا پروا نباشد مردم بی برگ را

24. برگ گردد چون چراغ صبح لرزان از خزان

25. انقلابی در دل آزاد ما چون سرو نیست

26. باغبان گردید اگر دلسرد بستان از خزان

27. نیست با سوداییان فصل بهاران سازگار

28. می شود صائب دماغ من به سامان از خزان


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کس
* گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
شعر کامل
حافظ
* درخت و برگ برآید ز خاک این گوید
* که خواجه هر چه بکاری تو را همان روید
شعر کامل
مولوی
* هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
* در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
شعر کامل
حافظ