غزل شمارهٔ 6030
1. دست رد مشکل بود بر توشه عقبی زدن
2. ورنه آسان است پشت پای بر دنیا زدن
3. از سبکروحی اگر بر دل گذاری بار خلق
4. می توانی همچو کشتی سینه بر دریا زدن
5. می کشد سنگ انتقام خویش از آهن دلان
6. شد سر فرهاد شق از تیشه بر خارا زدن
7. از نصیحت منع کردن نیکخواهان را خطاست
8. از ادب دورست سوزن بر لب عیسی زدن
9. گر کنی در راستی استادگی، بی چشم زخم
10. می توان بر قلب لشکر چون علم تنها زدن
11. در گلستانی که می باید سراپا چشم شد
12. بخیه می باید مرا بر دیده بینا زدن
13. گر به دل خوردن شوی قانع درین مهمانسرا
14. می توان صائب به چرخ سفله استغنا زدن
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده